درآمدى بر ولادت و غيبت امام مهدى (عج)
محمد مهدي آصفي
ترجمه عبدالله اميني
|
اشاره: يكي از شبهاتي كه دربارهي حضرت مهدي عليه السلام شده، اين است كه آن حضرت، مصداق آيات وراثت زمين و روايات حكومت جهاني نيست.
نوشتار حاضر، ضمن اثبات انقلاب جهاني از ديد قرآن و روايات، با نقل چهاردسته از روايات معتبر نزد شيعه و سنّي، مانند حديث ((ثقلين)) و ((لزوم شناخت امام)) و... به اين شبهه پاسخ ميدهد و عقيدهي شيعه را به اثبات ميرساند.
((وَ لقدْ كتبنا في الزبور مِن بعد الذكر أنَّ الأرض يرثها عبادي الصالحون))
و ما، بعد از تورات، در زبورِ داوود نوشتيم كه بندگان نيكوكار من، زمين را به ارث ميبرند.))(1)
در برابر ما، سه مطلب مربوط به هم هست:
مطلب نخست
نخستين مطلب، انقلاب جهاني فراگيري است كه قرآن، در چند مورد، بدان اشاره ميكند:
1- در آيهي پنجاه و پنجم سورهي نور آمده است:
((خدا، به كساني از شما كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته انجام دادند، وعده داد كه همان گونه كه امّتهاي پيشين را خلافت بخشيد، هر آينه، آنان را هم خلافت دهد و ديني را كه براي ايشان پسنديد، براي شان استوار و حاكم سازد و يقيناً، آنان را پس از بيمناكيشان آرام و ايمن قرارشان دهد.)).
2- در دو آيهي پنجم و ششم از سورهي قصص آمده است:
((و ما اراده كرديم كه بر آن طايفهي ضعيف و ذليل، در آن سرزمين منّت گذاريم و آنان را پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث مُلك و جاه فرعونيان گردانيم، و در آن سرزمين، به آنان قدرت و سلطه بخشيم و به فرعون و هامان و لشگريان شان آن چه را كه از آن ترسان شوند، نشان دهيم.)).(2)
3- در آيهي صد و پنجم سورهي انبيا آمده است:
((هر آينه، ما بعد از تورات، در زبورِ داوود نوشتيم كه بندگان نيكوكار من، زمين را به ارث ميبرند.)).(3)
اين انقلاب، وقتي رخ ميدهد كه مستكبران بر زندگي مردم حكم ميرانند و بندگان خدا را به استضعاف ميكشانند و ارزشها و خِرَد و وجدان مردمان را ميربايند و بشريت به بن بست ميرسد. در اين هنگام، ارادهي الهي دخالت كرده، توان و سلطنت را از دست ستمگران مستكبر گرفته و به دست مستضعفان صالح ميرساند.
چنين انقلابي جهاني، در تاريخ تكرار شده است. از جملهي آنها، رخداد تاريخي بنياسراييل است، آن زمان كه فرعون، استكبار ورزيد و در زمين فساد كرد. خداوند ميفرمايد:
((فرعون، در زمين(مصر) تكبّر و گردن كشي كرد و مردماش را گروه گروه كرد و طايفهاي را سخت ضعيف و ذليل شمرد: پسران شان را ميكشت و زنان شان را [براي خدمت ] زنده ميگذاشت. هر آينه، فرعون، از مفسدان بود)).(4)
امر حتمي نخست، جا به جايي فرمانروايي از مستكبران به مستضعفان صالح است كه انقلابي فراگير در ارزشها و در سرزمينها [ ي مختلف ] و در فرمانروايي و رهبري است. اين، از سنّتهاي حتمي الهي است.
مطلب دوم
كسي كه اين انقلاب جهاني فراگير را رهبري و فرماندهي ميكند، ((مهدي)) از ذريّه و نوادگان رسول اللهصلي الله عليه وآله است. اين مطلب، در حد تواتر، در روايات صحيح آمده است. اين، همان دومين مطلبي است كه حديث نبوي، آن را ثابت ميكند و مسلمانان بر آن اتّفاق نظر دارند و آن را مطلبي حق ميدانند، همان گونه كه آن مطلب نخست را نيز به حكم قرآن شريف، ثابت شده ميدانند. در هيچ يك از اين دو مطلب، جاي كوچكترين ترديدي نيست.
احاديث مهديعليه السلام در حدّي است كه قابل ترديد نيست. ما، در اين جا نميخواهيم وارد اين بحث و بحث پيشين شويم.
مطلب سوم
مهدي منتظر(عج) كه رسول اللهصلي الله عليه وآله از او خبر داده، محمّد بن حسن بن عليعليهم السلام است كه در دويست و پنجاه و پنج هجري در سامرا زاده شد و خداي متعال، او را از ديد مردمان پنهان كرد. خداوند، براي نجات دادن مردم از ستم و نابود كردن شرك و دوگانگي و استوار ساختن توحيد و پرستش خدا از سوي انسان، ((مهدي)) را ميفرستد و او، شريعت و حدود خدا در زندگي مردمان را برپا ميدارد.
از روايات فراوان اهل بيتعليهم السلام ميفهميم كه مهدي منتظر - كه رسول اللهصلي الله عليه وآله بدو مژده داده است - محمد بن حسن عسكري، دوازدهمين امام از اهل بيتعليهم السلام است. سخن ما بر اين مسئله متمركز است و مخاطبمان در اين بحث، كساني اند كه اعتقاد به حجّيت حديث اهل بيتعليهم السلام دارند و به دنبال دلايل كافي و روشن و صريح براي اثبات علمي عقيدهي اماميّه، مبني بر اين كه مهدي منتظرِ آل محمدعليهم السلام معيّن و مشخّص شده است، هستند.
اختلاف ميان شيعهي اماميه و ديگر فرقههاي اسلامي، در اصل قضيّهي مهدويت نيست؛ زيرا، تمامي مسلمانان - جز گروهي اندك - باور دارند كه خداي متعال، از ميان اهل بيتِ رسول اللهصلي الله عليه وآله ((مهدي)) را براي انقلاب جهاني بزرگي در زندگي مردمان ذخيره كرده است، تا بشريت را نجات دهد. در اين، ترديدي نيست و روايات نبوي، در اين باره، صحيح و متواتر است. اختلاف ميان شيعهي اماميه و ديگر مسلمانان، تنها، در تشخيص و تعيين [ امام مهدي ] است.
شيعهي اماميه، معتقد است كه امام مهدي منتظرعليه السلام محمّد بن حسن بن عليعليهم السلام است كه در سال دويست و پنجاه و پنج هجري، در سامرا زاده شد و خداوند تعالي، براي حكمتي كه خود ميدانست، او را در پس پردهي غيب بُرد و او، همان كسي است كه خداي بلند مرتبه، او را براي نجات بشريّت ذخيره كرده است و پيامبران و كتابهاي الاهي قبلاً بدو بشارت دادهاند.
غير شيعيان، معتقدند، مهدياي كه رسول اللهصلي الله عليه وآله بدو مژده داده، هنوز به دنيا نيامده، يا زاده شده و ما، ناماش را نميدانيم.
براي اثبات عقيدهي اماميه، به دو گروه دليل، استدلال ميكنيم:
گروه نخست، روايات عام و كلي است كه ويژهي امامعليه السلام نيست، امّا قهراً و به ناچار، بر عقيدهي اماميّه در مورد مهديعليه السلام منطبق است.
اگر عقيدهي اماميه را در اين باره به شمار نياوريم، براي اين گونه روايات، توجيه و تفسيري صحيح نميدانيم. اين روايات، يقيناً، صحيحاند. بعضي از آنها، در مصادر و منابع اماميّه، در طبقات مختلف راويان سند، متواترند و مناقشه و ايرادي در آنها نيست. بخش اعظم اين روايات را در مدارك و منابع معتبر اهل سنّت و به سندهاي معتبر يا متواتر نيز ميبينيم.
ايمان و اعتقاد به درستي اين احاديث، به اثبات علمي عقيدهي اماميه در تشخيص و تعيين امام منتظر منجر ميشود؛ زيرا، اين روايات با عقيدهي معروف اماميّه منطبق است و ما، مصداق و تفسير ديگري براي اين احاديث نميشناسيم.
مطابقت كامل اين روايات با مبناي شيعهي اماميّة و عدم مطابقت آن با هيچ مبناي معروف ديگري ما را به طور قطع، به اين نتيجه ميرساند كه اين روايات، ناظر به همان رأي و عقيدهي شيعهي اماميه اثنا عشريه است .
نمونهاي از اين گروه از احاديث، چنين است:
حديث ثقلين
نخستين حديثي كه در اين باره بدان استناد ميكنيم، حديث ثقلين است. اين حديث، صحيح است و به تواتر، از رسول اللهصلي الله عليه وآله رسيده است. محدّثانِ تمامي فرقههاي اسلامي، بر صحيح بودناش، اجماع و اتّفاق نظر دارند. از ميان علماي مسلمان، كسي نيست كه در صحّت اين روايت و صدور آن از رسول اللهصلي الله عليه وآله ترديد كند.
براي اثبات سخن ما، همين كفايت ميكند كه افراد زير، آن را نقل كردهاند:
مسلم در صحيح، ترمذي و دارمي در سنن، احمد بن حنبل در جاهاي متعددي از مسندش، نسايي در خصائص، حاكم در مستدرك، ابوداوود و ابنماجه در سنن.
طُرُق [و اسناد روايت] اين حديث در كتابهاي اماميه، بيش از آن است كه در اين مختصر شمارش شود.
متن حديث - چنان كه در بيشتر مصادر است - چنين است:
اي مردم! همانا، من، بشرم [مانند ديگران]، نزديك است كه [از سوي فرشتهي مرگ] خوانده شوم، و من هم پاسخ دهم. من، ميان شما، دو چيز گران سنگ به جا ميگذارم. آن دو، كتاب خدا و عترتام، اهل بيتام، هستند. اين دو، هرگز از هم جدا نميشوند، تا بر من، در حوض [كوثر] آيند. بر آن دو پيشي نگيريد كه هلاك ميشويد و بدانان چيزي نياموزيد؛ زيرا، از شما داناترند.
اين حديث، به صراحت ميگويد:
الف) پيامبر، پس از خود، دو جانشين براي هدايت امّت باقي ميگذارد كه قرآن و اهل بيتاش هستند.
ب) هر دو جانشين، باقياند و تا روز قيامت، هرگز از يكديگر جدا نميشوند.
ج) رسول اللهصلي الله عليه وآله فرمان داد به آن دو چنگ زنند تا از گمراهي مصون نگه داشته شوند.
چنگ زدن، به معناي پيروي و طاعت است. همين، معناي ((حجّت)) است و حجّت و حجّيت، معنايي جز پيروي و اطاعت ندارد.
اگر نكتهي نخست (باقي گذاشتن دو چيز گران سنگ) را به دومين نكته (جدانشدن شان از هم) پيوند زنيم، اصل مهمّي را به دست ميآوريم. آن اصل، اين است كه در هر زمان حجت و امامي از اهل بيت عليهم السلام وجود دارد كه هرگز از كتاب خدا جدا نميشود.
ابن حجر در صواعق ميگويد:
احاديثي كه مردم را بر لزوم تمسّك به كتاب و اهل بيت دعوت ميكند، دلالت دارد بر اين كه هيچ گاه رشتهي شايستگان اهل بيت تا روز قيامت بريده نخواهد شد، همان گونه كه قرآن هم چنين است. از اين رو، اهل بيت، موجب امان و قرار زمينيان بودند، چنان كه گفته خواهد شد. گواه بر اين، خبر پيشين است كه [پيامبر فرمود]: ((در هر نسلي از بازماندگان امّتام، عادلاني از اهل بيتام هستند.)).(5)
بدون ترديد، حديث دلالت دارد كه حجّتي از اهل بيت عليهم السلام، به عنوان امام مردم، هميشه، خواهد بود.
براي اين حديث، جز وجود امام مهديعليه السلام و حيات و بقا و غيبت و امامتاش بر مسلمانان، چنان كه اماميّه باور دارد، تفسير يا مصداقي نيست. اگر اين اعتقاد را باور نكنيم، در قرن هايي كه بر حيات مسلمانان گذشته است، هرگز مصداق و تفسيري نخواهيم يافت. نه اكنون و نه پيش از اين، ميان مسلمانان، كسي نيست كه ادعا كند، داناترينِ مردمان است و مردم ميبايست از او پيروي كنند و بر وي پيشي نگيرند و از او آموخته، بدو نياموزند.
اگر پرسيده شود: ((فايدهي امامي كه از ديد مردم غايب است، چيست؟)). ميگوييم، خداي بلند مرتبه، ما را بر اسرار غيبتاش، جز اندكي، آگاه نكرده است. آن چه خدا علمش را بر ما پوشانده، بسيار است و جز اندكي به ما [دانش نداده و ]نشناسانده است. صادق امين حضرت رسول اللهصلي الله عليه وآله به ما خبر داد: كه حجّتي از اهل بيتاش، ميان مردم و روي زمين تا روز قيامت باقي ميماند. ما، سخن پيامبر را تعبّداً ميپذيريم و علم آن چه را نميدانيم، به آن كه ميداند، واميگذاريم. البته، بر همه روشن است كه تمام آن چه در شريعت و دين الهي هست، براي ما شناخته شده و معلوم نيست.
حديث ((آن كه بميرد و امام زماناش را نشناسد...))(6)
مُسلِم، آن را در صحيحاش روايت كرده است. نص حديث، چنين است:
از رسول اللهصلي الله عليه وآله روايت است: ((آن كه بميرد و بر عهدهاش بيعت [امام حق ]نباشد، به مرگ جاهليّت مرده است.)).(7)
بخاري، در صحيحاش به نقل از رسول اللهصلي الله عليه وآله روايت ميكند:
((آن كه از [ گسترهي حكومت ] سلطان [ شرعي ] بيرون رود، گر چه يك وجب باشد، به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است.)).(8)
احمد، در مسندش به نقل از رسول اللهصلي الله عليه وآله چنين روايت كرده است:
((آن كه بميرد و بر او طاعت [ امامي حق ]نباشد، به مرگ جاهليّت مرده است.))(9)
طيالسي در مسندش به نقل از رسول اللهصلي الله عليه وآله روايت كرده است:
((كسي كه بميرد، بي آن كه امام [ حق ] داشته باشد، به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است.)).(10)
حاكم، همين را در مستدركاش چنين آورده است:
((آن كه بميرد و بر عهدهاش [ پيروي ]امام مردم [ حق پرست ] نباشد، مرگاش، به جاهليّت است.)).(11)
حاكم، با شرط شيخين (بخاري و مُسلِم) اين حديث را صحيح ميداند. ذهبي، آن را در تلخيصالمستدرك آورده(12)، و با شرط شيخين، آن را صحيح ميداند. پوشيده نيست كه ذهبي، در تصحيح احاديث مستدرك، بسيار سختگير است. هيتمي، در مجمع الزوائد(13)، آن را با سندها [ و روايان ]بسيار و گونههاي مختلف آورده است.
طريق [ و گزارشگران ] و الفاظ حديث، بسيار و در حدِّ استفاضه است و دانستيم - چنان كه ذهبي گواهي كرده - برخي، صحيح است.
ثقاتِ محدّثان امامي، اين حديث را روايت كردهاند. طُرُق [ و روايان ]اينان نيز بسيار است، كه برخي صحيح است. مضمون كلّي اين حديث، قريب به تواتر است.
مجلسي قدس سره، براي آن در بحارالأنوار، بابي با عنوان ((مَن مات ولم يعرف إمام زمانه، مات ميتة جاهليّة)) قرار داده، و چهل حديث را به همين معنا، از راويان بسيار روايت كرده، كه الفاظ آن، نزديك به هم است.(14)
ما، براي نمونه، دو طريق آن را بيان ميكنيم:
الف) طريق نخست، روايت برقي در محاسن به سند معتبر از امام صادقعليه السلام است. ايشان، روايت را چنين آورده است:
((زمين، جز با امام، درست و راست نميشود و هر كه بميرد و اماماش را نشناسد، به مرگ جاهليّت مرده است.)).(15)
ب) دومين طريق، روايت ((كشّي)) از ابن احمد از صفوان از ابي يسع است. در اين روايت، آمده است:
به امام صادقعليه السلام عرض كردم:
((پايههاي اسلام را به من معرفي بفرما.)). فرمود: ((شهادت به توحيد)) - تا فرمود: - رسول الله فرمود: ((آن كه بميرد و امام زماناش را نشناسد، به مرگ جاهليّت مرده است.)).(16)
همهي رجال اين سند، موثّقاند. هر چند در اين گونه روايات كه از سوي شيعه و سني، بسيار روايت شدهاند، نياز به توثيق سند نداريم.
اين روايات، بر چند حقيقت زير دلالت دارد:
الف) جز با امام، زمين، به ثبات و آرامش نميرسد.
ب) در هر زمان ميبايست انسان، امام زماناش را بشناسد. معرفت او، جزء دين است و جهل به امام و نپذيرفتناش از جاهليّت است.
ج) در زمان ميبايست همگان از امام پيروي كنند و روا نيست كسي از طاعت امام زماناش سر باز زند.
د) آن كه بميرد و گردن به بيعت امام ننهد، به مرگ جاهليّت مرده است.
ه) در هر زمان، ميبايد امامي كه شناخت و پيروياش واجب است، وجود داشته باشد. در طول زمان، بايد زنجيرهي امامان، پيوسته باشد و هيچ عصر و زماني، از آنان خالي نباشد.
درست نيست كه گفته شود: ((اين مورد، مانند حكم به شرط موضوع، يا تعليق حكم بر موضوع، مانند هر قضيهي حقيقيهي ديگري است.))؛ زيرا، درست است كه قضيهي حقيقيه، بر اثبات موضوعاش دلالت ندارد، بلكه بر فرض تحقّق موضوع، حكم، ثابت ميشود، امّا روايات وارد در اين باب، بر معنايي بيش از اين دلالت دارد. اين روايات، بر ضرورت ارتباط يا معرفت و پذيرش امام از سوي مردمان، به عنوان شرطي براي مسلمان بودن و اين كه اگر چنين نشود، مرگ جاهلي در پيش است، دلالت دارد. اين قضيّه، بر وجود امام در هر زماني، دلالت دارد و به معناي اين نيست كه قضيهي حقيقيه، موضوعاش را ثابت نميكند. قضيهي حقيقيه، هميشه، به شرط تحقّق موضوع است، امّا ما ميگوييم، آن چه از روايات ميفهميم، استمرار موضوع، يعني وجود امام حجّت در هر زماني است، كه امري غير از اثبات موضوع است.
به تعبير ديگر، روايات وارد در اين باب، از سنّت خداي متعال پرده بر ميدارد كه اقتضاي آن، وجود امام عادل - كه خدا، اطاعتاش را واجب كرده است، و خروج از پيروياش را اجازه نداده است. - در هر زماني است حكمِ شرعيِ وارد در اين روايات، سنّت الهي را مينماياند كه وجوب پيروي از امام در هر زمان است.
سنّت الهياي كه از اين حكم فهميده ميشود، وجود امام در تمامي زمانها است و گرنه چه گونه از انسان ميتوان خواست كه به هنگام مرگ، در حال طاعت از امام زماناش باشد و پا بند بيعت، و پيرويش باشد، نه اين كه عهد و پيماناش را بشكند يا امام را نشناسد، و اگر از طاعت سر باز زند يا بيعت را بشكند يا امام را نشناسد، به مرگ جاهليّت مرده است؟ اگر اين نيست، چرا اين اندازه در پاداش و مجازات، سختگيري شده است؟
واضح است كه حاكمان ستمگر و پيشوايان كفر و آنان كه با خدا و رسولاش ميجنگند، مصداق امامي كه بر مردم واجب است او را بشناسند و در هر زمان پيروش باشند، نيستند. خداي متعال ميفرمايد:
و شما مؤمنان، هرگز نبايد با ستمگران، همدست و دوست باشيد و گرنه، آتش كيفر آنان، شما را هم خواهد گرفت.(17)
از رفتار رؤساي مسرف و ستمگر، پيروي نكنيد كه در زمين فساد ميكنند و به اصلاح حال خلق نميپردازند.(18)
چه گونه باز ميخواهند طاغوت را حَكَم خود گمارند، در صورتي كه مأمور بودند بدان كافر شوند؟!(19)
پس از آگاهي از مطلب گذشته، ميگوييم، تنها تفسير براي اين روايات، آن است كه اماميّه ميشناسد و بدان معتقد است؛ يعني، پس از در گذشت رسول اللهصلي الله عليه وآله، امامت در اهلبيتعليهم السلام ادامه داشته و با وفات امام حسن عسكريعليه السلام، قطع نشده است.
ما، معتقد نيستيم، اطاعتي كه برابر اسلام است و سر باز زدن از آن، مساوي با جاهليّت، اطاعت از كساني است كه خداي متعال به ما فرمان داده با آنان دوست و همدست نباشيم، بلكه بدانان كفر ورزيم.
هر كه اين دسته از روايات را كنار روايات نخست بنهد، تطابق و همخواني روشني ميان شان مييابد. در حديث ثقلين وارد شده:
((اينان، حجّت خدا بر بندگاناند و تمسّك به آنان، واجب است؛ زيرا، همسنگ و برابر قرآناند و تا وقتي مردم بدانان چنگ زنند، هرگز گمراه نميشوند.))
و در دستهي دوم روايات وارد شده:
((شناخت اينان، جزء دين خدا است و نشناختن شان، گمراهي و جاهليّت است.)).
پس حاكمان ستمگر نميتوانند مصداق اين دسته از احاديث باشند.
حديث ((زمين از حجّت، خالي نميماند.))(20)
اين حديث را راويان ثقه و مورد اطمينان اماميّه، مانند كليني و صدوق و ابوجعفر طوسي، از طريقهاي بسيار روايت كردهاند. كه طبقات مختلف اَسناد اين روايت، به حد تواتر ميرسد. محمّد بن يعقوب كليني در كتاب ((الحجة)) كافي، بابي به عنوان ((الأرض لاتخلو من حجّة)) قرار داده است(21). علاّمهي مجلسي در بحارالانوار، بابي را با عنوان ((الاضطرار إلي الحجة و أنّ الإرض لاتخلو من حجة)) گشوده، و در آن، يكصد و هجده حديث، بدين مضمون ذكر كرده است.
كليني در كافي، كتاب الحجة، باب ((أنّ الأرض لاتخلو من حجة)) ميگويد:
گروهي از اصحاب ما، از احمد بن محمد بن عيسي از محمّد بن ابيعمير، از حسين بن ابي العلاء گفت: به امام صادقعليه السلام عرض كردم:
((زمين، بي وجود امام خواهد بود؟)). فرمود: ((نه!)). گفتم: ((دو امام با هم خواهند بود؟)). فرمود: ((مگر آن كه يكي [ امامت كند و ديگري ]ساكت باشد.)).(22)
سند اين روايت، صحيح است و در آن ترديدي نيست.
كليني، از علي بن ابراهيم، از پدرش؛ و وي، از محمد بن ابي عمير، از منصور بن يونس و سعدان بن مسلم، از اسحاق بن عمار، به نقل از امام صادقعليه السلام ميگويد:
شنيدم امام فرمود: ((زمين، خالي از امام نميماند.)).(23)
سند اين روايت هم صحيح است.
كليني، از محمّد بن يحيي، به نقل از احمد بن محمّد، از علي بن حكم، از ربيع بن محمد مسلّي، از عبدالله بن سليمان عامري، از امام صادقعليه السلام روايت ميكند كه امام فرمود:
((پيوسته، روي زمين، حجت خدا خواهد بود.)).(24)
سند، صحيح است و روايت معتبر، و راويان، موثق.
كليني، از علي بن ابراهيم، از محمّد بن عيسي، از يونس، از ابن مُسكان، از ابو بصير، به نقل از يكي از آن دو [ امام ]ميگويد كه فرمود:
((خداوند، زمين را بدون وجود عالِم، رها نكرده است.)).(25)
سند، صحيح است و روايت، معتبر.
كليني، از حسين بن محمّد، از معلّي بن محمد، از وشّاء، روايت ميكند: از امام رضاعليه السلام پرسيدم:
((آيا زمين، بدون امام ميماند؟)). فرمود: ((نه!)) عرض كردم: ما [ به مردم ]ميگوييم: اگر خداي عزّوجلّ، بر بندگان خشم گيرد، زمين باقي نميماند.)). فرمود: ((زمين، باقي نخواهد ماند و در اين صورت، از بين خواهد رفت.)).(26)
سند، صحيح، و روايت، معتبر است.
شريف رضي، از امير مؤمنانعليه السلام در نهج البلاغه مطلبي را نقل ميكند كه با بحث ما مرتبط است. امامعليه السلام فرمود: زمين، خالي از حجّتي كه براي خدا قيام كند، نميماند، خواه پيدا و مشهور باشد، خواه ترسان و ناشناس؛ زيرا، نبايد حجّتها و نشانههاي خدا از بين رود.(27)
آن چه گفته شد، نمونهاي از روايات بسياري است كه به حدّ تواتر ميرسد و سند برخي تمام است.
براي كسي كه با سخنان اهل بيت عليهم السلام آشنا است، حجّت، اصطلاحي شناخته شده است و اين احاديث نياز به شرح بسيار و دقّت و درنگ ندارد و صراحت دارد كه وجود امام، در هر زماني، ضرورت دارد. براي اين روايات، تفسيري جز آن چه شيعهي اماميّه ميشناسد و بدان معتقد است، وجود ندارد؛ يعني، امام هست و حيات دارد و غايب است. اگر اين اعتقاد را معتبر ندانيم، تفسيري براي اين روايات بسيار و در حدّ تواتر، نخواهيم يافت.
حديث ((امامان دوازده گانه))
بخاري، در كتاب الأحكام از صحيحاش، گزارش ميكند كه جابر بن سمره گفت:
شنيدم پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: ((دوازه امير خواهد بود.)) سپس كلمهاي فرمود كه نشنيدم. پدرم گفت: پيامبر فرمود: ((همگي، از قريشاند.)).
مُسَلِم، در كتاب الإماره، باب ((الناس تبعٌ لقريش)) [= مردم پيرو قريشاند]، از صحيحاش ميگويد:
جابر بن سمره گفت: شنيدم پيامبر فرمود: ((اگر دوازده مَرد بر مردم حكم رانند، پيوسته، كارشان رو به راه خواهد بود.)). سپس پيامبر كلمهاي فرمود كه نفهميدم. از پدرم پرسيدم: ((رسول الله چه فرمود؟)). گفت: ((همگي، از قريش اند.)).(28)
مُسلم، در صحيح، در همان كتاب، همان باب، از جابر بن سمره گزارش ميكند كه شنيدم رسول اللهصلي الله عليه وآله فرمود:
((با دوازده خليفه، اسلام، پيوسته، عزتمند خواهد ماند.)). سپس كلمهاي فرمود كه نفهميدم. به پدرم گفتم: ((چه فرمود؟)). گفت: ((همگي، از قريشاند.)).(29)
مُسلم، در كتاب الإماره، باب ((الناس تبع...)) از صحيحاش، از جابر بن سمره نقل ميكند: همراه پدرم، بر پيامبر وارد شدم و شنيدم كه فرمود: ((كار امّت، رو به راه نخواهد شد، مگر دوازده خليفه ميان شان باشند.)). سپس سخني فرمود كه نشنيدم و به پدرم گفتم: ((چه فرمود؟)). گفت: ((همگي، از قريشاند.)).(30)
ترمذي، در كتاب الفتن، باب ((ما جاء في الخلفاء)) از سنناش، به نقل از جابر بن سمره ميگويد: رسول اللهصلي الله عليه وآله فرمود:
((پس از من، دوازده امير خواهد بود.)).
راوي، در دنباله آورده است:
((ابو عيسي ميگويد: اين حديث، صحيح است.))(31).
ابو داوود در سنن، به نقل از جابر بن سمره ميگويد:
شنيدم رسول اللهصلي الله عليه وآله فرمود: ((با دوازده خليفه، اين دين، پيوسته، عزتمند خواهد بود.)). مردم، تكبير بر آوردند و فرياد زدند. سپس كلمهاي فرمود كه نفهميدم. به پدرم گفتم: ((پدر! چه فرمود؟)) گفت: ((همه، از قريشاند.)).(32)
حاكم، در كتاب ((معرفة الصحابه)) از مستدركاش، به نقل از جابر ميگويد: نزد رسولاللهصلي الله عليه وآله بودم و شنيدم فرمود:
((با وجود دوازده خليفه، تكليف و وضع امّت، پيوسته آشكار است.)).
احمد بن حنبل، در مسند ميگويد:
((اين حديث را، جابر، از سي و چهار طريق، روايت ميكند.)).(33)
ابو عوانه، اين حديث را در مسندش آورده است.(34)
ابن كثير، در البداية و النهاية (ج 6 / ص 248) و طبراني در المعجم الكبير (ص 94 و 97) والمناوي در كنوز الحقائق (ص 208) و سيوطي در تاريخ الخلفاء (ص 61) و عسقلاني در فتح الباري (ج 13 / ص 179) و بخاري در التاريخ الكبير (ج 2 / ص 158) و خطيب در تاريخ بغداد (ج 14 / ص 353) والعيني در شرح البخاري (ج 24 / ص 281) و حافظ حسكاني در شواهد التنزيل (ج 1 / ص 455) و قسطلاني در ارشاد الساري (ج 10 / ص 328) و... حديث مزبور را آوردهاند.
محدّثان اماميّه، از طريقهاي بسيار زياد كه به تواتر ميرسد، سند حديث را بيان كردهاند. در ميان آنها، سندهاي صحيحي است كه قابل ترديد نيست.
شيخ حرّ عاملي، در جلد دوم از كتاب ارزشمند إثبات الهداة، نهصد و بيست و هفت روايت با مضموني نزديك به هم در امامت دوازده امام آورده كه در بسياري، به گونهاي صريح و روشن، شمار دوازدهتن و نام امامان نيز آمده است. برخي از اسناد روايات، صحيح و بي اشكال است و بي هيچ عيبي، به حد تواتر ميرسد.
از جملهي آنها، نود و پنج روايت در كافيِ كليني،
پنجاه و سه حديث در عيون الأخبار صدوق،
بيست و دو حديث در معاني الأخبار صدوق،
نود و دو روايت در كمال الدين صدوق،
بيست و دو روايت در امالي صدوق،
هجده حديث در الغيبة شيخ ابوجعفر طوسي،
يازده روايت در مصباح المتهجد طوسي را آورده است.
ما، هيچ وجه معقولي براي ترديد در روايتي كه محدّثان معتبر از نهصد و بيست و هفت طريق روايت كردهاند، نميبينم.
چند نكته دربارهي اين حديث
1- ترديدي نيست كه حديث ((اثنا عشر خليفة)) از رسول اللهصلي الله عليه وآله است كه شيعه و سنّي از طرق بسيار، آن را روايت كردهاند. روايت بخاري و مُسلم - از اهل سنّت - و كليني و صدوق و شيخ طوسي - از شيعه - ما را از ديگر راويان اين حديث، بي نياز ميكند.
2- اين احاديث، آشكارا ميگويد، امامان ذكر شده در روايت، بر حقّاند و از شمار پيشوايان ستم و بيداد، مانند معاويه، يزيد، وليد، متوكل،... نيستند.
3- شمارشان، دوازده تن است، به تعداد نقيبان بني اسراييل. خداي بلند مرتبه ميفرمايد:
((خدا، از بني اسراييل عهد گرفت، و دوازده بزرگ، ميان آنان برانگيختيم [ كه پيشواي هر نسلي باشند ].)).(35)
4- زماني، بي وجود آنان نخواهد بود.
براي تمامي اين احاديث، مصداق و تطبيقي جز امامان دوازده گانه - كه آخرين آنان، امام دوازدهم، مهدي منتظرعليه السلام است - و نزد شيعهي اماميهي اثنا عشريه شناخته شدهاند، سراغ نداريم.
اگر زحمت و مشقّتي را كه علمايي مانند سيوطي متحمّل شدهاند تا دوازده امير پس از رسول اللهصلي الله عليه وآله را مرتّب كنند، ببينيم، قلبمان مطمئن خواهد شد كه مقصود رسولاللهصلي الله عليه وآله جز امامان دوازدهگانهي اهل بيتعليهم السلام نيست.
بر توجيهي كه سيوطي براي اين روايت آورده، محمود ابو ريه، حاشيهي خوبي زده است:
((خدا بيامرزد آن كسي را كه بگويد، سيوطي، [ با اين توجيهاش ] مانند كسي است كه شبانه براي جمع آوري هيزم برود [ كه هر خس و خاري را كورمال و با دست زخمي گرد آورد ]!)).(36)
آن چه بر شمرديم، چهار دسته روايت بود كه از لحاظ سند و دلالت، قابل ترديد نيست. اگر اين احاديث را به هم ضميمه كنيم، مصداقي حقيقي و دقيق، جز آن چه شيعهي اماميهي اثنا عشريه ميشناسد، ندارد.
آناني كه مسئلهي غيبت و انتظار را نميپذيرند، نميتوانند عقيده و نظر خود را مصداق اين احاديث بدانند؛ چرا كه در بسياري زمانها و در مرحلههاي بلندي از تاريخ، زنجيرهي امامت، بنابر همهي مباني و آرا، جز عقيدهي اماميّهي اثنا عشريه، گسسته شده است و حتّي اگر تكلّفي را كه سيوطي براي ترتيب دادن دوازده امام كشيده شده است، بپذيريم، باز دستهي نخست و دوم و سوم احاديث، با واقعيّت تاريخ اسلامي همخواني ندارد و مصداقي براي اين احاديث پيدا نميكنيم.
اما آناني كه مسئلهي غيبت و انتظار امام را ميپذيرند، مانند اسماعيليه، اينان نيز نميتوانند تفسيري درست از اين چهار گونه احاديث نشان دهند؛ زيرا، اعتقادشان، مطابقت با دستهي چهارم، يعني رواياتي كه صراحت دارد شمار خلفاي رسول اللهصلي الله عليه وآله پس از ايشان، دوازده امام يا امير است، ندارد.
پس تطبيق و مصداق اين روايات، در تاريخ اسلام، منحصراً، [ عقيده و ] گفتهي شيعهي اماميّه است، نه مصداقهاي ديگر. اين استدلال، معناي (( مطابقت و انحصار )) است [ كه در آغاز سخن گفتيم ].
براي فهم بهتر اين استدلال، به حكمي در باب قضا اشاره ميكنيم. اگر يك نفر، مَبْلغي پول در خانهاي بيابد كه جز چند نفر معدود بدان جا رفت و شد ندارند و ديگران وارد نميشوند، و يكي از آن اشخاص، مدّعي آن مَبلغ شد. اگر كساني كه بدين خانه رفت و شد دارند، چنين ادعايي نداشته باشند، حتماً، قاضي، حكم ميكند كه مال را به سبب نبود ادعاي ديگري، به مدّعي بدهند. براي اين حكم بديهي، نياز به بيّنه يا سوگند يا ديگر راههاي اثبات قضايي نيست. اثبات امامت امامان دوازدهگانهي اهل بيت، تا حدودي، مانند اين مثال قضايي بديهي است. از اين رو گفتيم، انطباق اين روايات بر امامان دوازدهگانهي اهل بيت، از جمله دوازدهمين امام غايب و منتظرعليه السلام انطباقي قطعي و ضروري است و نياز به تلاش علمي بسيار ندارد. براي تشخيص صحيح مصاديق اين تعداد، تنها، بايد نگاهي پيراسته و پاك داشت و از پيشينه و ته ماندههاي فكري و تعصبهاي كور، خالي بود. خداوند، ما را از آن تعصب كور، در پناه خود نگه دارد.
گزيدهي سخن
سخن را در اينباره خلاصه كرده، ميگوييم، در برابر ما، دو فرض است:
فرض نخست، درستي عقيدهي شيعهي اماميّه دربارهي امامان اثنا عشر، از جمله حضرت مهديعليه السلام است.
دومين فرض، نادرستي اين باور است.
طبيعي است، اگر در پرتو چهار دسته احاديث گذشته كه مناقشه در اعتبار آنها، مخالف همهي اصول حديثشناختي است، و تكذيب و ردّ آنها، به معناي انكار رسالت است، به پژوهش و تحقيق دربارهي اين دو فرض بپردازيم، به آساني، تفسيري واقعي و تاريخي از اين چهار گونه احاديث خواهيم فهميد و آن، درستي عقيدهي شيعه است.
-------------------
پينوشتها:
1) انبياء (21): 105.
2) قصص (28): 5 - 6 .
3) انبياء (21): 105.
4) قصص (28): 4 .
5) الصواعق المحرقة، دار الطباعة المحمدية، مصر، ص 149.
6) مَنْ مات و لم يعرف إمام زمانِهِ مات ميتةً جاهليةً.
7) صحيح مسلم، كتاب الإمارة، باب الأمر بلزوم الجماعة عند ظهور الفتن، ج 6، ص 22.
8) صحيح البخاري، كتاب الفتن، باب دوم.
9) مسند احمد، ج 1، ص 416.
10) مسند الطيالسي، چاپ حيدر آباد، ص 259.
11) المستدرك حاكم.
12) تلخيص المستدرك، ذهبي، ج 1، ص 77.
13) مجمع الزوائد، هيتمي، ج 5، ص 218 - 225.
14) بحار الأنوار، ج 23، ص 76-93.
15) رجال سند، همگي، ثقهاند.
16) بحار الأنوار، ج 23، ص 90؛ رجال كشي، ص 266 - 267.
17) هود (11): 113.
18) شعراء (26): 151-152.
19) نساء(4): 60.
20) لا تخلو الأرض من حجة.
21) الكافي، ج 1، ص 178.
22) همان.
23) همان. سند و تمامي راويان حديث، ثقهاند. ابراهيم بن هاشم، پدر علي بن ابراهيم است. علامه، در خلاصه، اخذ به روايتاش را ترجيح داده است. فرزندش علي بن ابراهيم، در تفسير، بسيار از او روايت كرده است. وي در مقدمهي تفسير، ملتزم به روايت از موثّقان است. ابن طاووس، هنگام ذكر روايتي از امالي صدوق - كه در سند آن ابراهيم بن هاشم است - ميگويد: ((تمامي راويان حديث، ثقهاند.)).
وي، نخستين كسي است كه حديث كوفيان را در قم پخش كرد و از او پذيرفتند، به رغم آن كه مشهور بود كه قميها، در پذيرش حديث، بسيار سخت گيرند. فقيهان ما در اخذ روايت وي ترديد نميكنند. آية الله خويي، رحمه الله، ميگويد: ((در وثاقت ابراهيم بن هشام، شك، روا نيست.)).
24) همان. علي بن حكم را فقيهان ما توثيق كردهاند؛ زيرا، در اسناد كتاب تفسير علي بن ابراهيم قمي است.
25) همان.
26) همان، ج 1، ص 179. سند، معتبر و كامل است. حسين بن محمد اشعري، مورد وثوق شيخ كليني است. معلّي بن محمد، بصري است. در تفسير قمي گزارش شده كه او، ثقه است. وشّاء، حسن بن علي بن زياد است. برقي، دربارهاش ميگويد: ((در وثاقتاش، ترديد، روا نيست.)).
27) نهج البلاغه، حكمت 147.
28) صحيح مسلم، چاپ دارالفكر، ج 6، ص 3، ح 6، (باب أن الناس تبع لقريش از كتاب الإمارة.)
29) همان، ح 8.
30) همان.
31) سنن الترمذي، ج 4، ص 501، چاپ مصطفي البابي الحلبي.
32) سنن ابي داوود، ج 2، ص 421، چاپ مصطفي البابي الحلبي 1371. (آغاز كتاب المهدي).
33) مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 86 - 108.
34) مسند ابي عوانة، ج 4، ص 396 و 398 و 399.
35) مائده(5): 12.
36) أضواء علي السنة المحمديّة، ص 212، چاپ دارالتأليف، مصر.
[مجله انتظار شماره 5 : - اعتقادي] |
:: موضوعات مرتبط:
*****مهدویت***** ,
مقالات ,
,
:: برچسبها:
انتظار ,
مهدویت ,